گاه مي انديشم، خبر مرگ مرا با تو چه كس مي گويد؟
آن زمان كه خبر مرگ مرا
از كسي مي شنوي، روي تو را
كاشكي مي ديدم.
شانه بالا زدنت را،
-بي قيد-
و تكان دادن دستت كه
-مهم نيست زياد-
و تكان دادن سر را كه
-عجيب! عاقبت مرد؟ -
افسوس! كاشكي مي ديدم
من به خود مي گويم:
چه كسي باور كرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاكستر كرد؟